دل نادان

سر خود را نهادم بر قدمهایت خدا گفته
بدادم دین و دل با چشم شهنایت خدا گفته
پس از عمری که مکتوبی فرستادی به سوی من
جوابی مینویسم برسخن هایت خدا گفته
مرا هر چند میرانی به دشنام از سر کویت
دمی نگذشته باز آیم تماشایت خدا گفته

نوشته شده در دوشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 1:54 توسط زحلی| |

تشویش مکن که دنیا همه در خم و پیچ است
این جاده پیکار همه در خم و پیچ است
در ...جاده هموار دویدن هنرش چیست
مردانه دویدن هنرش در خم و پیچ است

اى طبيب مهربان رحم به ازار دلم
نبض دستم را چه مي‌بيني كه بيمار دلم‌
درد بی درمان عشق کی دوا دارد طبیب
رنج بی جا می کشی تو در کار دلم
کی دوا دارد درد بی درمان عشق
نبض دستم را چه مي‌بيني كه بيمار دلم‌

رفتم زبرت نالان ای دوست خدا حافظ
با چشم پر از گریان ای دوست خدا حافظ
باقلب پراز ارمان ای دوست خدا حافظ
رنجیده دلی دارم در بزم پری رویا
کردم سفر دلها ای دوست خداحافظ

1. ترا تماشا میکردم، تماشا کنان کرخت ماندم چه گویم؟ چه چیزی برای گفتن مانده است؟ میگفت، میگفت. به نام من رسید. خاموش شد ناگهان لبهایش لرزیدن گرفتند او در پیش دیدگانم به سفر رفت و من چشم به راه، چشم به راه، چشم به راه ماندم دروغپردازان از کجا به کجا رسیدند و من با راست گفتنهایم [جا به جا] ماندم توفانها نقشه های شومی در دل داشتند این چراغ چگونه فروزان مانده است؟